سلام عزیزام خوبید؟؟؟؟؟؟
امیدوارم همیشه خوب باشید.
بله عروسی خواهر محمد تموم شد وما باید برمی گشتیم شهرستان...
ومن عجب دل تمگی داشتم....عجب حال غریبی داشتم...
امامجبور شدم برم واز خونه شون دل بکنم....
امتحانای ترم تموم شدو به عید نزدیک می شدیم...وچه عیدی بود اون سال.
رفتیم خونه مادربزرگ مث همه سالهای قبل...ومن خیلی خوشحال بودم...چون عید تنها زمانی بود که همش محمدم...عشقم...نفسم...رو همه جا میدیدم....
نفسم به نفسش بند بود....خودمو فقط واسه اون می دیدم...خودمو فقط با اون می دیدم...هرکی نگام می کردمی خواستم خفش کنم...چون فک می کردم به عشق پاکم داره خیانت میشه...می گفتم من فقط واسه محمدم نه کسی دیگه...
وچقد اشتبا بود فکروخیالم...
نظرات شما عزیزان:
2afm 
ساعت19:16---5 بهمن 1390
محمد،بی وفا،به من نیگاه نمیکنه.به من بی اعتناست.کاش مال من بود..آه ه ه ه دارم میسوزم از درد بی کسی...همه کسم محمده....gif)
بهش گفتی؟...بهش بگو خودتو خلاص کن.
نزار مث داستان اون دختر و پسری بشه که عاشق هم بودن ولی به هم نگفتن.داستانشو واست میزارم سر بزن بهم.
يكتا 
ساعت17:26---5 بهمن 1390
سلام خانومي.منم يكتا گفتي به وبت سر بزنم و بتو ديدم جالبه اميدوارم بتوني توش خاطه هاي قشنگ و روزهاي خوشتو ثبت كني و يه روزي برسه كه كارت عروسيتو واسم ايميل كني.gif)
قربانت:يكتا